بسیاری از مفاهیم و ارزشها، بیش و پیش از آنکه از قوانین و سیاستها آب بخورند؛ ریشه فرهنگی دارند. این موضوعی است که بسیاری از ما به آن معترفیم. اما هنگام عمل، این اصل را فراموش میکنیم. برای روشن شدن منظورم از "ریشه فرهنگی داشتن"، دموکراسی را مثال میزنم.
همه ما این روزها شاهد قیامهای ضداستبدادی در کشورهای عربی هستیم. تحلیلهای مختلفی از این اتفاقات ارایه میشود. اما به این فکر کردهایم که اگر همه این قیامها به نتیجه برسد و در همه این کشورها نظامهای دموکراتیک روی کار بیاید آیا مردم این سرزمینها هم دموکراتیک زندگی خواهند کرد یا نه؟ به نظرم سالهای سخت و عجیبی در انتظار برخی از این کشورها خواهد بود. چرا که کشورهایی خواهند بود با نظامی دموکراتیک و اگر خوشبین باشیم با حاکمانی دموکرات اما مردمانی مستبد. مردم کشوری که کتاب تاریخش مملو از استبداد و خشونت است چگونه میتواند شب بخوابد و از صبح فردا تصمیم بگیرد سیاست و فرهنگشان را با اصول جمهوریت و دموکراسی هماهنگ کند؟ وقتی مردم در خانهشان، در محل کارشان، در صف نانوایی یا در پشت خط عابر پیاده مردمانی دروغگو، مستبد، دیکتاتور، ریاکار ودغلباز هستند چرا باید برای رسیدن به دموکراسی از حکومت شروع کرد؟ اگر حکومت اصلاح شد و حتی به دست حاکمان دموکرات هم افتاد؛ این کشور فقط شبحی از دموکراسی را بر سر خود خواهد دید.
برای رسیدن به بسیاری از ارزشها باید از خودمان شروع کنیم. بعد نوبت حاکمان و حکومتشان است. البته منکر آن نیستیم که سیستم حکومتی و حاکمان مثل مربی خوب، میتوانند در نهادینه کردن ارزشها اثرگذار باشند. این دو شرط لازم تحقق ارزشها هستند اما شرط کافی نه. مرهم بسیاری از زخمهایی که هر روز از دردشان به همدیگر شکایت میکنیم و هر شب در خلوتمان به درگاه الهی مینالیم در دستان خودمان است؛ به شرطی که دستهایمان باز باشد.